از اینجا که نگاه کنی، ته جاده را که بگیری، ده زیر نور آفتاب برق می زند انگار همه ی آدم ها، خانه ها، درخت ها، حتی پسر کل حسین هم توی گرما آب می شوند و بخارشان توی هوا بالا می رود. محو می شوند و دیگر نیستند. گمانم خیالاتی شده ام. توی این هوای گرم هیچ هم بعید نیست. چشم هام را روی هم می فشارم. اینطور موقع ها آدم دلش هندوانه یخی می خواهد. رو به جاده که نگاه کنی یک سرش می رسد به شهر و سر دیگرش به دار آبی. کمی آنطرف تر هم توی همان جاده ای که می رسد به شهر، شهری ها آمده اند و دارند مسجد می سازند برای اهالی ده. هنوز نیمه کاره است ولی امام زاده کنارش سال هاست که بوده. دار آبی نویسنده: یاسمن دارابی
داستان کوتاه جاده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خزان دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. دانلود بازی برای رایانه پرسش مهر رئیس جمهور 1398 تبلیغات وبازاریابی پیامکی