روستای طبق نمداد در ۷۵ کیلومتری شهر زهکلوت که خود زهکلوت در ۶۸ کیاومتری شهرستان رودبار است در طول مسیر بعد از این که به زهکلوت رسیدیم .البته از شهر اسلام اباد منو چند معلم دیگر که در شن معلم نبود بر بالای مزدا در ان افتاب سوزان بودیم.از زهکلوت که حرکت کردیم  در دل کویر و خاک به اولین روستا به نام درس رسیدیم که معلم روستا روی صندلی نشسته بود و بچه ها هم با یک توپ بازی می کردند ما (منو اقای نجمی . اقای دریجانی و دو سر باز معلم دیگر)از ماشین پیاده نشدیم و کارشناسان ابتدایی یه چند دقیقه رفتند وبا معلم روستا صحبت کردند  و بعد امدند و حرکت کردیم بعد از این مسیر به روستای چاه ابراهیم رسیدیم که روستای نسبتا بزرکی بود.یه سرباز معلم و قای دریجانی انجا پیاده شدند و مدرسه تحویلشان داده شد من هم که حالم خیلی بد بود و از تشنگی  کمی اب از روستاییان گرفتم و خوردم بعد از نیم ساعت حرکت کردیم و به روستایی به نام گاوچاران رسیدیم در ان روستا هم معلم ان روستا را هم که بومی ان روستا بود دیدیم .در طول مسیر روستا های زیادی از جمله رهگذر .بن چشمه و اسکماچی ر دیدیم و از ان ها عبور کردیم. من قرار بود در روستای رهگذر که روستا ی کوچکی بود و مدرسه هم مدرسه نوسازی بود و تعداد ۱۵ دانش اموز داشت بشم ولی قبول مکردم و به خاطر وضعیت اب وهوایی و مسیر روستا و فاصله اش از شهر تصمیم گرفتم که صلا معلمی را رها کنم باری همین فقط با انها رفتم که برگردم.بعد از حدود ۳ ساعت ونیم رسیدیم طبق نمداد روستایی در دل کوه که مدرسه ای بزرگ ونوساز ساخته زیرون

جاده از میان کوههایی می گذرد سیاه از تابش جهنمی آفتاب ، بی درخت و و عبوس ، « زیرون » جاده ندارد و باید با موتورسیکلت به کوره راه مالرویی که از سینه کوه می گذرد و از پشت گردنه ای ناهموار بالا می رود ، بیفتیم که در پیچ های خطرناک آن مو به تن آدم سیخ می شود ، اما راننده انگار که در آسفالت اسلام آباد رودبار می راند . حرکت زیگزاکی موتورسیکلت آدم را به یاد بازی های کامپیوتری می اندازد که با اضطراب و هیجان ، هر آن امکان دارد که به موانع تازه و غیر قابل پیش بینی برخورد کنی . راننده گردنش را می کشد عقب و می پرسد ، می ترسی ؟

ـ ابدا .

در حالی که در شیب تند و هراس آور کوره راه هر لحظه منتظرم از کوه پرت شویم . به زیرون می رسیم . آبادی ای عشایر نشین با خانه های سنگی که انگار با فلاخن به دور و اطراف دره و سینه کوه پرتشان کرده ای ، در میان تنها باغ نخل آبادی که حدود ۲۰ نخل ثمری و « نوزن » دارد ، پیاده می شویم . از شیب دره بالا می آییم و یکی از دوستان میگه بچه ها کجان اینجا که اصلا کسی نیست اقای رخشانی گفت الان از زیر سنگ ها میان بیرون

ـ هووو ی ، بیایین یه ماشین اومده

جماعت از هر طرف مثل مور و ملخ سرازیر می شوند ، خیلی ها با پائی ، سینه ی پاهای عریانشان که بر سنگ های برنده ی تفتیده که به دم کارد می مانند می نشیند ، ناخودآگاه چشم هایم را می بندم . بعضی ها از تایر ماشین و موتور برای خودشان کفش درست کرده 


دهستان بوئینگ روستا ,معلم ,رسیدیم ,مدرسه ,مسیر ,زهکلوت ,مسیر روستا ,حرکت کردیم ,معلم روستا ,معلم دیگر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

الان بخر تحویل بگیر خبر انلاین مطالب ورزشی Ronix همه چیز بگو دارم دلتنگی ما جدید اموزش های جهان